بیا مولایم

مولاي تنهايي ام کجايي؟!!!.....
تنهايي ام در غيبت توست . چگونه روزها مي گذرند و چله ها مي گيرم تا درد اين تنهايي را با اميد ظهورت تا اين چله تمام نشده تاب آورم و تو تا کنون اين درد فراق را برايم پسنديده اي . مي داني که فقط و فقط بهانه ي تنهايي ام تويي. فقط بگو کدامين غروب را با طلوعت به سحر خواهي رساند تا تک تک نفس هايم را بين روزها تقسيم کنم تا براي وصالت به آخر نرسند . نه اينکه تنها باشم . اطرافم پر است از روزمرگي . اما به عادت دلم آگاهي. چشمانم نمي خواهند جز تو هيچ کس را تجربه کنند. به اين همه تاريکي پايان بخش.
بيا مولايم
+ نوشته شده در سه شنبه چهاردهم آذر ۱۳۹۱ ساعت ۱۱:۱ ق.ظ توسط ســــهیلا
|
