آقا اجازه! خستـه ام از اين همه فريب
از های و هوی مردم اين شهر نانجيب

آقا اجازه! پنجـره ها سنگ گشته اند،

ديوارهای خسته از کوچه بی نصيب

آقا اجازه! بـاز بـه من طعـنه می زنند

عاشق نديده های پـر از نفـرت رقيب

شيــرينـی وجـود مـرا تلـخ می کـنند

فـرهادهای کـينه پرست پر از فريب!

آقا اجازه! گـنـدم و حـوا بـهــانـه بـود،

آدم نمی شويم! بيـا: ماجرای سيب!

آقا اجازه! مـا دلمـان تنـگ می شـود

آقا اجازه! ياد شمـا کـرده ام عجيب!

باشد، سکوت ميکنم اما خودت ببين!

آقا اجازه! منتظرند اين همـه غریب...


(مژگان بهاری)